سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

دردهای مادرم  قابل بیان نیست...

فقط کسی میفهمد که از نزدیک مدتی با پدرم یا امثال آن زندگی کرده باشد...

پدرم درد میکشد و مادرم خون جگر میخورد...

پس از سالها دردهای مادرم بیشتر از پدرم شده است...

قرصهای مادرم از قرصهای پدرم بیشتر شده است...

مادرم همیشه در دعاهایش میگوید :"خدا مریض و مریض دارت نکند...پرستاری گاهی از خود مریضی سخت تر است!آن هم اگر بیمار روانی باشد"

مادرم پیر شده است ...خیلی...

همان مادری که با سیلی صورتش را سرخ میکند و نمیگذارد صدای فریادهای نصف شب پدر وقتی که موجی میشود به گوش همسایه ها برسد...

مادرم، کوه صبر است...

مادری که میسوزد و میسازد...روح و اعصابش میسوزد و باصبرش آخرت خودش و فرزندانش را میسازد...

گاهی به صبوریش غبطه میخورم ...

همان وقتی که پدر تمام لباسهایش را میسوزاند وبی لباس و اربده زنان از خانه بیرون میدود...

همان وقتی که...!

مادرم کوه صبر است...

اگر مادرم نبود وصبوریهایش پدرم اینطور مرد خدا نمیشد...!


دوست دارم برای مرد زندگیم مثل مادرم  صبوری کنم...!

دوست دارم برایش کوه صبر باشم تا او هم مرد خدا شود...!

دوست دارم صبوری را در همه ی زمینه های زندگیم به کار ببرم تا شاید روزی چون مادرم  روسفید درگاه خدا باشم...!

 

 بعضی دردها نگفتنی است...

گوشهایتان را تیز کنید شاید خودتان صدای خورد شدن استخوانهای مادرم را زیر بار این همه مشکلات بشنوید!

اگر شنیدید برای صبوری بیشترش دعا کنید آخر او پیر شده است و کم طاقت...!مادر صبورم پیر شده است!

کوه صبرزندگی من,الگوی بی مثال من،مادرم عزیزم دوستت دارم و قدر تک تک صبوریهایت را میدانم!

تقدیم به سمیه جان که دردم را میفهمد و برای نوشته ی "کلاه پدرم" نظر گذاشته بود!فکر کنم خواندن نظرش خالی از لطف نباشد!

 


[ شنبه 91/2/16 ] [ 9:35 عصر ] [ ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ


امکانات وب